Alone...

Alone...

...کلبه تنهایی
Alone...

Alone...

...کلبه تنهایی

ﯿآ ﺗَﻤآااآﻣَﺶ ﮐُﻨﯿﻢ ....


ﯿآ ﺗَﻤآااآﻣَﺶ ﮐُﻨﯿﻢ ....

 

ﻫَﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ....

 

ﮐﻪ ﻧَﻪ ﻣَﻦ ﺳَﺪ ﺭآﻩ ﺗﻮ ﺑآﺷَﻢ ﻭَ ﻧَﻪ ﺗﻮ ﻣَﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﻣآﻧﺪﻥ ....

 

ﻧِﮕﺮآااآﻥ ﻧَﺒآﺵ ....

 

ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪَﻫَﻢ ﮐَﺴﯽ ﺟآﯼ ﺗﻮ ﺭآ ﻧِﻤﯿﮕﯿﺮﺩ ...

 

ﺍَﻣﺎ ﻓَﺮﺍﻣﻮﺷَﻢ ﮐُﻦ .....

 

ﺑِﺨَﻨﺪ ... ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣُﻘَﺼِﺮ ﻧَﺒﻮﺩﯼ ...

 

ﻣَﻦ ﺍﯾﻦ ﺑآﺯﯼ ﺭﺍ ﺷُﺮﻭﻉ ﮐَﺮﺩﻡ ... ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺗَﻤﺎﻣِﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...

 

ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟!

 

ﮔﺎﻫﯽ ﻧَﺮﺳﯿﺪَﻥ ﺯﯾﺒآااآﺗَﺮﯾﻦ ﭘآﯾآﻥ ﯾﮏ ﻋآﺷِﻘآﻧﻪ ﺍَﺳﺖ ....

 

ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﻫَﻢ ﻧَﺮﺳﯿﻢ.....

“بیخـــیآل“…


همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی

وقــــتی دلــِت شکــــستـه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :


“بیخـــیآل“…

نِشـــــَســتـﮧ اَم …

خیــره بـــِﮧ مَـــردُم …


نِشـــــَســتـﮧ اَم …

تنهـــ ـــاے تنهـــــــا

نَـﮧ کَسےحالَم رآ مے پُرسَــــد

نَــﮧ کَسے هَوآ یَـــ ـم رآ دآرد …

عـیب نَدآرد

سآلـ ــهآسـت بــِـﮧ ایــن زِنــدِگـے ـ عــآدت کـ ــرده اَم ..! 

نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !


نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !
هیچکس نمـﮯدآند. . .
پشت این چهره ی آرام در دلم چـﮧ مـﮯگذرد...
نمـﮯدآنـﮯ !
کسی نمـﮯدآند. . .
این آرامش ظاهــر و این دل نـا آرام ،
چقدر خستـﮧ ام مـﮯکند . . .

آرام بگیر دلم …


آرام بگیر دلم …

تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”

من بارها شماره ات را میگیرم و ...




من بارها شماره ات را میگیرم و کسی در گوشم مدام زمزمه میکند :
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است !
و من برایش از تو ، از دلتنگی ها ، از اشکهای بیصدا و از بی کسی هایم میگویم …
اما او سر حرفش میماند ؛ لعنت به بخت سیاهم

امروز نبودی . . .

امروز نبودی . . .

اما خیلی چیزها بود . . .
من بودم . . .
باران  بود . . .
چتر بود . . .
بغض بود . . .
همراه همیشگی ام هم بود . . .
جای خالی ات را می گویم

هوایت که به سرم می زند


هوایت که به سرم می زند


دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!


عجب نفس گیر است


هوایِ بی تو!

تمـام ِ تنــ ـ ـم می سـ ــوزد از زخـم هایـ ـی که خـورده ام



تمـام ِ تنــ ـ ـم می سـ ــوزد از زخـم هایـ ـی که خـورده ام ؛


درد ِ یک اتفــ ـ ـاق ویـــــــرانم می کنـ ـد ...

مـَن از دسـ ـ ـت رفتـ ـه ام ، شکستــ ـه ام ؛

بـه انتهــ ـ ـای ِ بـودنم رسیــ ـده ام ،

دیگـر اشک هـَم نمی ریــ ـزم ،

پنهـان میـ شـوم پُشـ ـ ـت ِ لبخنــ ـدی که خیلــ ـ ـی درد می کنـ ـد...

من دلم می خواهد


من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس…!

حالا که رفتهــ ای


حالا که رفتهــ ای،

ساعتهــــا به این می اندیشم
که چرا زنــــده ام هنـــوز؟
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟
خدا یادش رفته استــــــ مرا بکشــــد،
یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟!

صدایت را بالا ببر...


صدایت را بالا ببر

اما نه آنقدر
که تمام باورهای قدیمی ام از مو نازکتر شوند..
قرارمان بود..،
که بیخیال تمام مباداهای فردا
هــــــــــوای بارانی هم را داشته باشیم..
قرار مان بود..،
لیوان مان، نیمه خالی نداشته باشد..
بیا قرار بگذاریم
انتهای هر دعــــــوا
جای چمـــــــدان، دست هم را بگیریم
و در قامت یکدیگر قدم بزنیم
تا دل چمدان ها، هرگز از مقصدهای آلزایمر گرفته پر نباشد..
میدانی..
ابری که می شوی، زیر بارانت می نشینم
تا خیس اشک هایی شوم، که تو را آفتابی می کند..
تو بارانت را روی من بگیر
بی منت آغوش دیگری که روی خیسی شرشر زدن های تو
چتر باز می کند..
من عذر تمام چترها را می خواهم

عُــقـده و حـسـرت و بــغــض



یـک نـفـر بـا "عُــقـده و حـسـرت و بــغــض" بـه خـواب مـی رود

و
یـک نــفر بـــا غــرق شـــدن در یــک "آغـــوش"

آری

ایـــن گــونــه " عـــدالـــت " بـــرقــرار شــده اســـــت . .

از این پس تنها ادامه میدهم…



از این پس تنها ادامه میدهم…

 

باران که میبارد حتی به درخواست چتر هم

 

جواب رد خواهم داد!

 

میخواهم تنهاییم را به رخ این هوای

 

دو نفره بکشم

 

باران نبار ، من نه چتر دارم…!نه یار…!

فقط حریف واژه ها می شوم !


دستم

 

به تو که نمی رسد،

 

فقط حریف واژه ها می شوم !

 

گاهی،

 

هوس می کنم،

 

تمام کاغذهای سفید روی میز را،

 

از نام تو پرکنم …

 

تنگاتنگ هم،

 

بی هیچ فاصله ای !!

 

از بس که خالی ام از تو …

 

از بس که تو را کم دارم …

 

آخر مگرکاغذ هم،

 

زندگی می شود..