-
چه ساده بودم!!!!!!!!!!!
جمعه 10 آبان 1392 20:58
چه ساده بودم آن هنگام که می پنداشتم شکستن دل کسی ناگوارترین حادثه ی عالم است! امروز که دلم شکست عالمی تکان نخورد به سادگی خودم می خندم!!!
-
کجای دلم نشسته ای ؟
جمعه 10 آبان 1392 20:55
نه از سرم می افتی نه از چشمم کجای دلم نشسته ای ؟ که جایت این قدر امن است ؟
-
حتی بغض هایم را…!!
پنجشنبه 9 آبان 1392 19:57
یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار -کشتی و هواپیما: تا یک لقمه بیشتر بخورم… یادت هست؟ شدی خلبان-ملوان-لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی اقا شیره بشی… خانوم طلا بشی… و من عادت کردم هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم. حتی بغض هایم را…!!
-
افسوس...
پنجشنبه 9 آبان 1392 14:03
به تو فکرمیکنم بی اختیار به حماقتم لبخند میزنم سیاه لشگری بودم درعشق تو و فکرمیکردم بازیگر نقش اولم افسوس...
-
چقدر دلم تنگه واسه دیدن چنین آدمهایی...
پنجشنبه 9 آبان 1392 13:59
بعضی آدم هااونقدرنگاهشون چشماشون دستاشون مهربون هست که دلت میخواد یکبار درحقشون بدی کنی ونامهربونی وببینی نگاهشون چشماشون دستاشون وقتی نامهربون میشه چه شکلی میشه درنهایت حیرت میبینی انگار مهربون ترمیشن بدیت رو باخوبی نامهربونیت رو با مهربونی پاسخ میدن چقدر دلم تنگه واسه دیدن چنین آدمهایی
-
فقط برای یک بار !
چهارشنبه 8 آبان 1392 20:07
فقط برای یک بار ! مرا در افسون مبهم یک دروغ … شناور کن ! سر به گوش من بگذار ..! و آرام بگو :دوستت دارم….!
-
اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام ...
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:22
اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام ... بـــــــﮧ خــــــاطـــــــــر عــشـــــق تــــــو نــیــســـت !! مــن فــقـــــــط مـــــے تــــــرســـــــم ؛ مــــے تـــــــرســـــــم هـــمـــــــﮧ مــثـــــل تــــــو بـــــاشــــــنـد . . . !!
-
خَستــ ــه ام....!
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:20
خَستــ ــه ام....! امــــا تَحمـُـ ــل مـی کُنــم... خُــ ــدایـــا روزِگـ ــارت با من و زندگیــــ ام بـَـ ـد تـــا کـــرد...!
-
” خواستن توانستن است ”
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:17
هر جا که می بینم نوشته است : ” خواستن توانستن است ” آتش می گیرم !!! یعنی مـــــــــــــــــــــن نخواستم که نشد ؟!
-
رفت!!
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:14
رفت!! ترس از هیچ چیز ندارم ... وقتی یقین دارم بیشتر از من کسی دوستش نخواهد داشت... بیشتر از من کسی طاقت کم محلی هایش را ندارد... رفت!!! وقتی میدانم روزی تف می اندازد به روی او که برایش من نمیشود.
-
هوا بارانی است...
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:04
هوا بارانی است ولی شیشه چرا بخار نمی گیری؟ نترس رفت دیگر اسمش را رویت نمی نویسم
-
new massage
چهارشنبه 8 آبان 1392 14:35
تاریکی اتاقم با نوری ضعیف شکسته میشود... لرزشی روی میز کنار تختم میفتد . . از این صدا متنفر بودم ... اما چشم هایم را میمالم 1 new massage تا لود شود... آروز میکنم کاش تو باشی سکوت میکنم... آرزوی بی جایی بود
-
عمق فاجعه...
چهارشنبه 8 آبان 1392 13:36
عمق فاجعه را دلقکـــی فهمید که به زور جلوی گــریه اش را گرفت تا گـریم خــنده اش پاک نشود...
-
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ اند
جمعه 3 آبان 1392 21:00
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ اند که تاریکـــی هایمان را لحظه ای ، و فقــط لحظه ای روشـــن می کنند ... بعضــی آدمــ ها امّا بغض اند در چشمهایتـــ حلـقـه می زنند
-
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند...
جمعه 3 آبان 1392 20:57
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
-
گفته بودم لب ترکنی...
جمعه 3 آبان 1392 20:54
گفته بودم لب ترکنی برات میمیرم.. نه اینکه لبانت رابالب دیگری خیس کنی
-
اشک مرد ....
جمعه 3 آبان 1392 20:52
اشک زن دل را مــی ســوزانـد ولــی اشک مرد .... کـــوه را هم آب مــی کـند
-
سلامتی پسری که...
جمعه 3 آبان 1392 20:50
سلامتی پسری که با چشم های خیس وارد ساندویچی بغل "تالار عروسی" شد و گفت : امشب عروسی عشقمه "بندری بزار"
-
دلتنـــــگی. . .
جمعه 3 آبان 1392 20:27
دلتنـــــگی. . . عین آتیش زیر خاکستر است گاهی فکر میکنی تمام شده اما یکدفعه همه ات را آتش میزند. . .
-
همیشه بهم میگفت زندگیمی....
جمعه 3 آبان 1392 20:26
همیشه بهم میگفت زندگیمی .... وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟ گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
-
حـســـــی هست که اسمشو میذارن "غیرتـــــــ"
جمعه 3 آبان 1392 20:20
در مــــــورد مردها حـســـــی هست که اسمشو میذارن "غیرتـــــــ" و به همـــــون حــــس در خانمها میگــــــن "حســـــــادتــ" اما... مـــــن به هــردوشون میگمــــ عشــــــــق! ! تا عاشـــــــق نبـــــاشی نه غیرتی میشـــــوی نه حســـــــود!
-
ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﺸﻘﺶ...
جمعه 3 آبان 1392 20:13
ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ...
-
عاشق اونیم که...
جمعه 3 آبان 1392 20:00
عاشق اونیم که می تونه منو بخندونه وقتـــــی نمی خوام حتی لبخند بزنم...
-
راهی برای ابراز عشق...
جمعه 3 آبان 1392 19:57
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
خدایا...
جمعه 3 آبان 1392 19:50
خدایا،خیلیا دلمو شکستن.. شب بیا با هم بریم سراغشون من نشونت میدم،توببخششون..