گفته بودم لب ترکنی برات میمیرم..
نه اینکه لبانت رابالب دیگری خیس کنی
رفت!!
ترس از هیچ چیز ندارم ...
وقتی یقین دارم بیشتر از من کسی دوستش نخواهد داشت...
بیشتر از من کسی طاقت کم محلی هایش را ندارد...
رفت!!!
وقتی میدانم روزی تف می اندازد به روی او که برایش من نمیشود.
تاریکی اتاقم با نوری ضعیف شکسته میشود...
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد
.
.
از این صدا متنفر بودم ... اما
چشم هایم را میمالم
1new massage
تا لود شود...
آروز میکنم کاش تو باشی
سکوت میکنم...
آرزوی بی جایی بود
عمق فاجعه را دلقکـــی فهمید
که به زور جلوی گــریه اش را گرفت
تا گـریم خــنده اش پاک نشود...
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ
اند
که
تاریکـــی هایمان را
لحظه
ای ،
و
فقــط لحظه ای
روشـــن
می کنند ...بعضــی
آدمــ ها
امّا
بغض اند
در
چشمهایتـــ حلـقـه می زنند
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که
فقط باید مرد باشی
تا بتوانی گریه کنی…
دلتنـــــگی. . .
عین آتیش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی
تمام شده
اما یکدفعه همه ات را آتش میزند. . .
همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....