Alone...

...کلبه تنهایی

Alone...

...کلبه تنهایی

برو با دنیای مجردیت خداحافظی کن....


دختر:یعنی چی خسته شدی؟

پسر:خسته شدم از دوستی باهات.نمیتونم.
دختر:مگه نمیگفتی عاشقمی؟نمیگفتی هیچوقت ترکم نمیکنی؟
پسر:من دیگه نمیخوام دوست باشیم.بروووو
دختر:چرا؟مگه من چیکار کردم؟
پسر:بزرگترین کار ممکنو..عاشقم کردی.عاشق خودت.
برو با دنیای مجردیت خداحافظی کن.
میخوام خانمم بشی
همسرم
تک بانوی خونم
نه دوستم

تنهایی،عشق،درد



می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند

می‌گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند

می‌گویند درد آدم را پیر می‌کند

آدم‌ها خیلی چیزها می‌گویند ،‌

و من،‌ امروز

کرگدن دل‌نازکی هستم که پیر شده است !

گاه دلتنـــــــگ می شوم...


گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگ تر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

 نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم...

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

روزی خواهد رســــــــید....


روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
...
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....

حکـــــــــــــــــــــایت من…


حکـــــــــــــــــــــایت من…


حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…


دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…


حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…


زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…


گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…


حکایت من حکایت کسی بود کـه…


پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

مثل گنجشکها دوست دارمت…

مثل گنجشکها دوست دارمت…


مثل گنجشک هایی که میدانند پای کدام پنجره ای ،


نزدیک کدام درخت…


مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی


میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب!


من گنجشکم



مثل گنجشک ها http://bahar22.com/ftp/zibasazi/10/image/34.gif دوست دارمت http://bahar22.com/ftp/zibasazi/10/image/34.gif


دانه بریزی


یا نریزی...

میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم !


میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم !

در ساحل کنار دریا ایستاده ای و هوای سرد و صدای موج ؛ به خودت می آیی یادت

می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند، نه دستی که شانه هایت را بگیرد

و،نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد. فقط چند قطره اشک و تصویر لعنتی

———————————————

تنهایی یعنی شب ها اونقدر شعر بخونی و رو تختت فکر و خیال کنی

تا بالاخره با اشک خوابت ببره و من همیشه اینگونه می خوابم

تنهایی هم برای خودش عالمی دارد،

حداقل خیالت راحت است که دیگر دلت نمیشکند

————————————–

تنهایی یعنی وقتی‌ پرستار گفت : همراه بیمار … ولی کسی‌ نبود جواب بده !
آهسته گفتم: ببخشید کسی‌ همراه من نیست …
من تنهـــــــــــام

ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﺳﻔﯿﺪ!!!


ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﺳﻔﯿﺪ!!!

ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﻑ ﻧﺎ ﮔﻔﺘﻨﯽ!!!

ﻭ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ…

ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﮐﻮﭼﮏ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩ

ﻗﻄﺮﻩ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻫﻮﺱ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !

ﻭ ﺑﺮﮒ ﺳﻔﯿﺪﻡ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ !

ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ…

ﺩﺭ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﻡ , ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻗﻄﺮﻩ


یک قلب کوچک ﻣﯽ ﮐﺸﻢ !

ﻭ , ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ!!!

ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ…

سلامتی اون بامرامی که...


سلامتی اون بامرامی که تو دادگاه به رفیقش گفت :


داداش رفاقت تاوان داره منم


تاوانشو  میدم زندان که چیزی نیست مال مرده.


حرف اخرش این بود که داداش


حواست به عشقم باشه.


رو کرد به عشقش گفت عشقم منتظرم باش


ولی وقتی برگشت با بغض گفت :


سلام داداش سلام زن داداش.

سلامتی اون سربازی که تو پادگانه...



سلامتی اون سربازی که تو پادگانه


و موقع شام به دوست دخترش فکر میکنه!


اما دختره داره شام وبایه پسره دیگه تو رستوران میخوره.


به سلامتی عاشقی که...


به سلامتی عاشقی که وقتی ازش پرسیدن : چرا ناراحتی ؟
گفت :

تا حالا پشت ماشین عروس عشقت بوق زدی ؟

بهم گفت کمى از حال و روزت بگو...


بهم گفت کمى از حال و روزت بگو و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،

اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !

اگر دلت گرفت سکوت کن !

این روزها هیچ کس معنای دلتنگی را نمی داند


دلم که می گیره سکوت می کنم !


این روزا هیچ کس معنی دلتنگی رو نمی فهمه !


همه میگن تنهان دل شکستن ،اما...


http://www.copypastekon.ir/files//smiles/marks/16169.gif کسی یار کسی نمیشهhttp://www.copypastekon.ir/files//smiles/marks/16169.gif

رفتار عاشقانه ی مرد را بایــد از دلتنگـیش فهمید...



رفتار عاشقانه ی مرد را بایــد از دلتنگـیش فهمید
از شـــوق و بی تابیـش برای دیدار
از حس کودکانه اش برای آغــــــــوش
از خجالتش برای بوسـه گرفتن
مرد بـی دلیل بهانه نمیگیرد
شاید بهانه ی دستانِ گرمـت را دارد
که دستانش را بگیری

ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻻﻟﻪ...

ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻻﻟﻪ

_+_+_+_+_+_+

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻻﻟﻪ ﺩﺭﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽﺷﺎﻥ

ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﻼﻗﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﺪ،

 ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺎﻧﺪ

ﺗﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺷﺪ .

ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ ﻭ ﺑﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ

ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪ ٬ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻣﺎﺗﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺷﺪ

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ٬ﻣﺮﮒ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ  ﻻﻟﻪ  ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ..…

 ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ

ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻤﺮ ﮔﻞ ﻻﻟﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﻋﺰﺍ ﻧﮕﺎﻩﻣﯽ ﮐﺮﺩ

ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻻﻟﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ.

ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﻏﻤﺒﺎﺭﺗﺮ ﺷﺪ

ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﺭﺍ ﻣﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ  ﺩﺧﺘﺮ

ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ

ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﺻﺤﺒﺘﺶ ﺑﻮﺩ .

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ

ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺳﺮﻭﺩ ﺩﺍﻍ ﻻﻟﻪ

ﺑﯿﺪﺍﺩ ﺭﻓﺖ ﻻﻟﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍ

ﯾﺎﺭﺏ ﺧﺰﺍﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺎﺭ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﻫﺮ ﻻﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮐﺪﺍﻥ ﺩﻣﯿﺪ

ﻧﻮ ﮐﺮﺩ ﺩﺍﻍ ﻣﺎﺗﻢ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍ

ﺟﺰ ﺩﺭ ﺻﻔﺎﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﻟﻢ ﻭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍ

ﻭﺍﯼ ﺍﯼ ﻣﻪ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﺤﺎﻕ ﺑﻮﺩ

ﺁﺧﺮ ﻣﺤﺎﻕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻻﻟﻪ ﺑﻨﺪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﺘﺎﺏ

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﺪﯾﺪﻩ ﮔﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﻮ ﻣﻦ ﺑﻠﺒﻠﯽ ﺣﺰﯾﻦ

ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺁﻥ ﮔﻞ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺧﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﮔﺮ ﺳﻮﺯﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺷﮕﻔﺖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺗﺐ ﻣﻮﻡ ﺳﺎﺯﺩ ﺁﻫﻦ ﻭ ﭘﻮﻻﺩ ﺗﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﮔﺮﺩﻭﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﻮﺷﺪﻟﯽ ﮐﺲ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺩ ﻭ ﻧﮑﻮﻝ ﺍﺳﺖ ﺳﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﺍﯾﻦ ﮔﻮﮊﭘﺸﺖ  ﺗﯿﺮ ﻗﺪﺍﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮ ﺯﻧﺪ

ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﻤﯿﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻤﺎﻧﻬﺎﯼ ﭼﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﯾﺎ ﺭﺏ ﭼﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮐﺪﺍﻥ ﺩﺭﺍﺳﺖ

ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﻗﻒ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺯ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻡ ﻧﺮﻓﺖ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺭﻫﺮﻭﺍﻥ ﺧﺎﮎ

ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍ

ﻟﺐ ﺩﻭﺧﺖ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺪﻭ ﺭﺍﺯ ﮔﻔﺖ ﺩﻫﺮ

ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺯ ﮐﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﮔﻔﺘﻪ ﺭﺍ

ﻟﻌﻠﯽ ﻧﺴﻔﺖ ﮐﻠﮏ ﺩﺭ ﺍﻓﺸﺎﻥ شهریار

ﺩﺭ ﺭﺷﺘﻪ ﭼﻮﻥ ﮐﺸﻢ ﺩﺭ ﻭ ﻟﻌﻞ ﻧﺴﻔﺘﻪ ﺭﺍ


بـگـذار …



لـبـهـایـت را بـه لـبـهـایـم نـزدیـک کـن

 بـگـذار گـرمـی نـفـسـهـایـت وجـودم را بـسـوزانـد

نـفـسـهـایـت بـا مـن حـرف مـیـزنـد

و چـه بـلـنـد فـریـاد مـیـکـشـد

 بـا مـن بـمـان

بـگـذار بـازدم تـو دم مـن بـاشـد

 بـگـذار هـوا را بـیـن لبهایمان قـسـمـت کـنـیـم

بـگـذار …